خجالت

رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش

با این همه گناه ولیکن خدا ببخش

 

شاید دلت گرفته ازاین توبه های سست

اینبار چندمین ولی آخر بیا ببخش

 

ای مهربان عرش نشین ای همیشه خوب

این بنده ی به خاکِ غم افتاده را ببخش

 

شاید چنان بدم که نمیخواهی ای عزیز!

از جرمهام بگذری ، اما چرا؟ببخش

 

حالا تو هستی و من و تصمیم آخرت

یا غرق کن درون عذابم...ویا ببخش

 

کوه گناه خالص و خوبی همه ریا

رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش

 

علي اصغر ذاكري

**



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 19 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اما نشد

 

گفتم که بی قرار تو باشم ....ولی نشد

تنها در انتظار تو باشم ....ولی نشد

 

گفتم به دل که جلب رضایت کند ... نکرد

گفتم که جان نثار تو باشم ولی نشد

 

گفتم که میرسی تو و من هم دعا کنم

در دولت تو یار تو باشم ولی نشد

 

گفتم که تا اجل نرسیده است لحظه ای

در خیمه ات کنار تو باشم ولی نشد

 

گفتم که خاک پای تو را تاج سر کنم

چون خاک رهگذار تو باشم ولی نشد

 

گفتم به قدر آه دل دلشکستگان

در روزگار تو باشم ولی نشد

 

گفتم دعا کنم که بیایی ببینمت

مانند مهزیار تو باشم ولی نشد

 

گفتم شمیم ماه مبارک که میرسد

در روضه بی قرار تو باشم ....ولی نشد

 

سید مجتبی شجاع


 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 18 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

آماده است

سفره باز است بیایید غذا آماده است

هرکجا صحبت توبه است خدا آماده است

 

بهترین فصل پریدن به خدا اکنون است

بال پرواز بگیرید هوا آماده است

 

شهر را با خبر از سفره ی احسان سازید

آن کریمی که کِشد ناز گدا آماده است

 

ای که جا مانده ای از توبه ی ماه شعبان

فرصت توبه در این ثانیه ها آماده است

 

خوب یا بد همه آئید که دعوت شده ایم

که در این بند برای همه جا آماده است

 

دیگر از درد گناه آه کشیدن کافیست

هر چه درد است بیارید دوا  آماده است

 

ماه احسان علی و حسن و فاطمه شد

سفره ی شمس جدا شاه جدا آماده است

 

شام جمعه است با آمدن ماه خدا

سفره مادری خون خدا آماده است

 

آخر درد دلم روضه بخوانم خوب است

مجلس گریه ی ما اهل بکا آماده است:

 

دل من پر زده و باز به گودال رسید

تا سر شاه عطش؛ نیزه چرا آماده است

 

تا نشیند به روی بوسه گه پیغمبر

خواهرش دید که یک چکمه به پا آماده است

 

تیز میکرد سر خنجر خود را نامرد

حرمله گفت که ای شمر بیا آماده است

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 17 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

الهی شکر

الهی شکر وا کردی زبانم را به یا الله

دوباره باز شد درها به رویم من کجا این ماه!

 

به شهرُالله ما را باز دعوت کرده ای جانا

چگونه وارد مهمانی ات گردم منِ گمراه

 

کنار صاحبان سفره ما را همنشین کردی

چه شد دستم گرفتی باز آوردی به این درگاه

 

دعاهایم اجابت شد؛ خواب من عبادت شد

ضیافت در ضیافت شد؛ شتابید ای عباد الله

 

بشارت می رسد هر آنکه بسته دست هر شیطان ...

...ندا آید که در های بهشتم باز شد یک ماه

 

بهار رحمت و غفران؛ بهار عترت و قرآن

بهار نیکی و احسان شده مهمانی دلخواه

 

دهان بسته ام ذاکر، لبان تشنه ام شاکر

به یاد یار عطشانم سحر، افطار یا هرگاه

 

یقین دارم به احسان حسینت بیمه ام کردی

گنهکاران درگاه را تو بخشیدی به ثارالله

 

هلال ماه رویت شد دل من رفت به دروازه

هلال یک شب زینب مرا با خود کند همراه

 

صدای مادری انگار مهمان میکند ما را

گهی با یا بُنَیَّ؛ گاه ناله؛ گاه با یک آه

 

**



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 16 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

عبد مذنب

هر لحظه از این عمر استغفار دارد

دوری ز استغفار ؛ استکبار دارد

 

چشمی که بر دیدار تو عادت نکرده

هر روز و شب با این و آن دیدار دارد

 

هر کس که با عترت سر کُرنش ندارد

حتی ز صحبت با خدا هم عار دارد

 

قلبی که حبّ دیگران را برگزیند

آری تولّای تو را انکار دارد

 

آن که تو زنجیرش کنی در محنت خود

از درد ؛شبها دیده ی بیدار دارد

 

ما که برای دین تو کاری نکردیم

از بس دل ما بر گنه اصرار دارد

 

ما حجت حق را زخود راضی نکردیم

ما غافلیم هر گاه با ما کار دارد

 

با ما چه خواهی کرد با این کوه عصیان

یک کوه ؛این دوش دل ما بار دارد

 

یا رب تو میخواهی گرفتار تو باشم

یعنی که عاشق ؛امتحان بسیار دارد

 

بی امتحان از تو لقاء الله خواهیم

آلوده چه سنخیتی با یار دارد

 

اما تو آن مولای ستار العیوبی

این عبد مذنب خالقی ستار دارد

 

ما که دل زینب نلرزاندیم یا رب

با این وجود این بنده خوف از نار دارد

 

شاید دل دلدار را لرزانده باشیم

عبد تو با روی سیه اقرار دارد

 

با کربلا دست مرا میگیری آخر

با کعبه ی شش گوشه این دل کار دارد

**



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 15 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

قول می دهم

 

غیر از تو ای خدا به کسی رو نمی زنم

جز در مقام قرب تو زانو نمی زنم

 

با کشتی شکسته ز امواج معصیت

جز در کرانه های تو پهلو نمی زنم

 

بعضی مواقع از سر تکرار معصیت

با غافلین درگه تو مو نمی زنم

 

با این که روسیاه ترین خلق عالمم

چنگی به غیر نغمه ی «ارجو» نمی زنم

 

خواهی مرا بری به جهنّم ببر ولی ...

... این را بدان که بانگ هیاهو نمی زنم

 

این بار اگر ردم نکنی قول می دهم

سنگی دگر به روی ترازو نمی زنم

 

تنها امید من پسر فاطمه بُوَد

بیهوده دل به این سو و آن سو نمی زنم

 

امشب دلم کبوتر بام رضا شده

پَر جز هوای ضامن آهو نمی زنم

 

زهر جفا توان پرش را گرفته بود

مانند مادرش کمرش را گرفته بود

 

محمد فردوسی


 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 14 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مزن

یا رب الهی آمدم

 با رو سیاهی آمدم

در بی پناهی آمدم

 خواهی نخواهی آمدم

 

زشتی من از حد گذشت

 دور از تو بر من بد گذشت

 

حملم به بی عاری نکن

 ردم ز بیزاری نکن

با من مگو زاری نکن

 ترک وفادارای نکن

 

حرفی ندارد حال من

 لطف تو و اقبال من

 

گمراهم اما بی پناه

دارم به لب ذکر اِلاه

اما به دل میل گناه

 ماندم میان این دو راه

 

من بسکه دست دست کرده ام

 خود را تهی دست کرده ام

 

دارم گله از حال خود

 من خود شکستم بال خود

رفتم پی امیال خود

 افتاده ام دنبال خود

 

بلکه تو پیدایم کنی

 در کوی خود جایم کنی

 

یارب مرا رسوا مکن

 با من چو من تا مکن

مشت مرا هم وا مکن

 امروز و هی فردا مکن

 

خورده گره کارم خدا

 تنها تو را دارم خدا

 

کاری ندارم با کسی

 در باغ هم باشد خسی

حالا که بیمارم بسی

 پس کِی به داردم میرسی

 

من خوب میدانم بدم

 گفتی بیا من آمدم

 

هرچه تو بخشیدی به من

 خوردم فریب خویشتن

امشب بگو با من سخن

 سویم بیا توبه شکن

 

بیش از همه شرمنده ام

 از فاطمه شرمنده ام

 

یارازق الطفل الصغیر

 یا راحم الشیخ الکبیر

یا جابر العظیم الکسیر

 یا رب اجرنا یا مجیر

 

خوردم زمین من را مزن

 افتاده ام از پا مزن

**



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 11 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

آشنا

 

یک عمر رفت و آشنای تو نبودم

بیمار و محتاج شفای تو نبودم

 

با کوله بار غفلتی که داشتم من

شایسته ی لطف و عطای تو نبودم

 

حقّش نبوده با جفای من بسازی

اصلاً به امید وفای تو نبودم

 

یا غافِرَ الذَّنبِ العظیم، العفو العفو

ای کاش عبد پر خطای تو نبودم

 

از سفره ی جانانه ات حرمت شکستم

من زینت مهمانسرای تو نبودم

 

شب زنده داری های من رنگ ریا داشت

مشغول در کسب رضای تو نبودم

 

شرمنده ام جای همه لطفی که داری

من بنده ی خوبی برای تو نبودم

 

غیر از تو هرکس بود مولایم چه می شد؟

از دست میرفتم گدای تو نبودم

 

از نامه ام رنجیده خاطر شد امامم

من باب میل اولیای تو نبودم

 

آقا بیای من دگر  سودی ندارد

وقتی که هم درد نوای تو نبودم

 

احساس کردم درد سر بودم برایت

روزی که مشمول دعای تو نبودم

 

چیزی  اگر  گیر  تو  می آید  بسوزان

یک جمله می گویم فقط جانم حسین جان

 

احسان محسنی فر


 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 10 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امید

 

آنچه امّید دهد توبه ی من را این است

پای العفو من از رحمت حق تضمین است

 

من اگر بر سر این سفره طمعکار شدم

علت این بود که مهمانی تان رنگین است

 

میزبان سفره برای دل مهمان چیده

میهمان گر ننشیند سر آن توهین است

 

تا که بیمار به لب آه کشد قبل همه

این طبیب است که آماده سر بالین است

 

به من درد کشیده مده دارو آخر

بیشتر ناز طبیبانه مرا تسکین است

 

در سحر فیض عجیبی ست که از برکت آن

چشمِ از خواب گریزان سحر ؛حق بین است

 

هر که گوید سخنی لحظه ی افطار ولی

دم افطار فقط ذکر حسین شیرین است

 

رمضان ماه حسین است خدا میداند

ربناهای مرا ذکر حسین آمین است

 

حاجت هرکه در این ماه بود حج اما

دل ما را طلب کرب و بلا تسکین است

**



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 9 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

افطار

وقتی سحر به عشق تو بیدار می شوم

حس می کنم که محرم اسرار می شوم

 

تنها تویی گره زدلم باز می کنی

من هم به این دلیل گرفتار می شوم

 

قربان دست لطف تو ای مهربان خدا

لطفی نکن ببین چقدر خار می شوم

 

با این امیدکه تو دوایی به من دهی

روزی هزار مرتبه بیمار می شوم

 

در این هوای گرم که لب خشک می شود

از ذکر یاحسین چه سرشار می شوم

 

هرشب به این امید که آقانشسته است

ازخادمان سفره افطار می شوم

 

گویند توبه جرم مرا پاک می کند

این را سحر به گریه خبر دارمی شوم

 

من را اگر به روضه نیارد هوای دوست

یک عمر اسیر درهم و دینار می شوم

 

گفتندکه تو جرم مرا می خری خدا

من هم به این امید گنهکار می شوم

 

وقتی گره به کار من افتاد و وانشد

آنجا دخیل دست علمدار می شوم 

 

امشب مراببخش که دارم به اشک وآه 

مقتول روضه درو دیوار می شوم

 

وقتی مدینه می رود ای دل،چو مادرم

مجروح زخم تیزی مسمار می شوم

 

مهدی نظری

 
 
*******************
 
 
 

غرور پسر

 

در گناه است که آدم کمرش می شکند

باغ سرسبز تمام ثمرش می شکند

 

آن کبوتر که شود صید شیاطین بخدا

آخرش با کمک نفس پرش می شکند

 

دل آلوده ندانسته که در وقت گناه

ثمرش، بال وپرش ،برگ وبرش می شکند

 

سنگ شیطان که به دل خورد به عباس قسم

بی سپر باشد اگر!سخت سرش می شکند

 

هر کسی روزه گرفت و به خدا فکر نکرد

حتم دارم که قیامت سپرش می شکند

 

چه در این ماه وچه در شام وسحرهای دگر

وای بر آنکه دعای سحرش می شکند

 

دل من سوخت از آن خانه که با ضرب لگد

وسط شعله ی سرسخت درش می شکند

 

بی حیا پیش پسرزد به رخ مادر او

گفت : اینطور غرور پسرش می شکند

 

مهدی نظری


 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 8 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شرط سعادت

 

از دین به جای حلم ، تفاخر گرفته ام

اوصافی از قبیل تحجر گرفته ام

 

در منجلاب کبر و حسد گیر کرده ام

حس میکنم که بوی تنفر گرفته ام

 

درد بدی است ، حال مناجات و سجده نیست

بیماری شدید تکبر گرفته ام

 

افتاده ام زچشم خدا ، خاک بر سرم

از بسکه توبه را به تمسخر گرفته ام

 

ای ابر دیده ، محض رضای خدا ببار

در بین شعله های هوس گر گرفته ام 

 

شرط سعادت ابدی حب فاطمه است

این درس را من از ادب حر گرفته ام

 

وحید قاسمی

 

*******************



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 7 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

لطف دیگر

مرا هم ناله با اهل سحر کن

به قلب سنگ من یارب اثر کن

 

اگرچه بارها کردی عنایت

مرا شایسته ی لطفی دگر کن

 

سراپا بنده ای محتاج هستم

بر این بیچاره لطفی بیشتر کن

 

مدد کن یک سحر باشم مدینه

در آنجا بر دل خونم نظر کن

 

 اگر چه لایق آنجا نیَم من

مرا مهمان یار خونجگر کن

 

ببر آنجا که دارد بوی زهرا

مرا از ناله ی حیدر خبر کن

 

چه سازم گر مرا از خود برانی

خدایا زین عذاب خود حذر کن

 

به عمر و رزق من برکت ببخشا

درخت عمر ما را پر ثمر کن 

 

مدد کن وقت مرگم شیعه باشم

به محشر از گدا رفع خطر کن

 

جواد حیدری

 

*********************



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 6 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

غفلت

گفته بودند بهشت اش به بها خواهد داد

و نه بی پرسش و بی چون و چرا خواهد داد

 

در پی فرصت و دنبال بهانه ست خدا

رحمت واسعه را روز جزا خواهد داد

 

میزبان امده است گر قدمی برداریم

فرصت توبه در این ماه به ما خواهد داد

 

در سحرهای مناجات و نماز شب ها

لذت گریه و توفیق دعا خواهد داد

 

سر این سفره ببینید که در نیمه ی ماه

برگ سبزی به تمام فقرا خواهد داد

 

لطف بسیار نموده است که با دست حسن

خرج یک سال خودش را به گدا خواهد داد

 

و گذر نامه ی سرخی که مسافر بشویم

در شب قدر شبیه شهدا خواهد داد

 

به ازای عطش و گرمی ماه رمضان

آی مردم بخدا کرببلا خواهد داد

یاسر مسافر
**************

 

 

دیدی ای دل آخر عمری چه شیطانی شدی

در میان نفس خود ماندی و زندانی شدی

 

بی دعا و بی سحرها و مناجات و دعا

بی خیال رفتن شبهای طولانی شدی

 

این خداوند کریم است و رحیم است و غفور

که تو با وضع بدت دعوت به مهمانی شدی

 

از خدا غافل شدی آرامشت بر باد رفت

رفت و حالا مبتلا بر این پریشانی شدی

 

و قیامت زخجالت چه جوابی داری

گر بگوید باعث ننگ مسلمانی شدی

 

بگذار آخر این شعر کمی روضه شود

ای حسینی که غریبانه تو قربانی شدی

 

قاریان در همه جا محترمند آقا جان

به روی نیزه چرا قاری قرآنی شدی

 

یاسر مسافر

 

*******************



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 5 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ای خدا.......

یا عَظیمَ المَن! گناه آورده ام

غافرُ التَوب! اشتباه آورده ام

 

لا تُؤدِّبنی، خودم شرمنده ام

تازه قلبم را به راه آورده ام

 

عُدّتی فی کُربَتی! دلخسته ام

من جوانیِ تباه آورده ام

 

صاحِبی فی شِدّتی! من را مران

رو به سوی باراله آورده ام

 

أینَ عَفوُک؟ أینَ سِترُک؟ یا جَمیل!

نامه ای غرق گناه آورده ام

 

قاضیُ الحاجات، خَیرُالحاکمین!

رو به ربِ دادخواه آورده ام

 

یا أنیسَ الذّاکرین و یا بَصیر!

اشک توبه از نگاه آورده ام

 

یا حَلیم و یا کَریم و یا غَفور!

خلوتی، تار و سیاه آورده ام 

 

هارِبٌ مِنکَ إلَیکَ، یا اله!

من به سوی تو پناه آورده ام

 

وَاصرِف عَنی سَیّدی الأسواء، حفیظ!

وَاقضِ عَنَّ الدَین، آه آورده ام

 

یا غیاثَ المُستغیثین! ربّنا!

یک زبان عذر خواه آورده ام

 

لا تُخَیِّبنی،أنا العَبدُ الحُسین

گریه بر این پادشاه آورده ام

 

رضا تاجیک

**



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 4 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

حبیب خدا

گفتند ماه رحمت و مهمانی خداست

مانند یک غریبه به بزم خدا شدم

 

حتماً شنیده ای که مهمان حبیب اوست

این هم ببین ز خیل حبیبان جدا شدم

 

شب ها یکی یکی سحر و من به خواب ناز

دلخوش به مزد خواب  همین روزه ها  شدم

 

افطارها  زفرط عطش هول کردم و....

...غافل ز تشنگی شه کربلا شدم

 

توفیق شد یکی  دو سه آیه ریا کنم

شبها ولی به حسرت یک ربنا شدم

 

من با خدا غریبه شدم، یا که او ز قهر....

... رو از دلم گرفته و تحبس دعا شدم؟

 

من پشت در نشسته، خدا را چه دیده ای

در وا شد و میان کرم خانه جا شدم

 

اصلا عجیب نیست که راهم نمی دهد

من کی گدای قصه ی شاه و گدا شدم

 

.رهگذر

 

 


موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 3 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شب قدر

اگر چه در به در کوچه ی خطا شده ام

 شکسته بال ترین بنده ی خدا شده ام

 

ولی نشسته به چشم ترم ندامت ها

و نیمه راه ترین یار توبه ها شده ام

 

گناه من نفسم را به سینه چسبانده

بعید نیست تحبس الدعا شده ام

 

شکسته پشت من از بار معصیت هایم

زخویش خسته ام از خوب ها سوا شده ام

 

به آستان کریمت پناه آوردم

ز بس گناه نمودم چه بی حیا شده ام

 

مرا به خاطر اشک حسین خود بپذیر

مرا که نذر غم شاه کربلا شده ام

 

چه باک از شب قبر و نکیر و منکرها

چرا که گریه کن عشق سر جدا شده ام

 

کفن بدرد من نخواهد خورد

منی که خون جگر داغ بوریا شده ام

 

همیشه راه مرا کربلا رمق زده اند

اگر چه در به در کوچه ی خطا شده ام

 

مسعود اصلانی

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 2 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شب قدر

امشب مدد ز حضرت مولا بگیر و بعد...

دست دعا به دامن زهرا بگیر و بعد...

 

مثل همیشه اذن دخول حسین را

از چشم های عاشق سقا بگیر و بعد...

 

رَب را قسم به حق حسینش که می دهی

با واژه واژه اشک، دو دریا بگیر و بعد...

 

تسبیح را به ذکر فرج دانه دانه کن

حسن ختام غیبت کبری بگیر و بعد...

 

ای اسم تو دوا و ذکرت شفا بخوان

بهر دل حسین شفا را بگیر و بعد...

 

رهگذر



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 1 / 3 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

خداحافظی

الغرض! فیض خاص گشت تمام

سهم ما باز، فیض عام شده است

دل ناباورم صدا می‌زد:

میهمانی مگر تمام شده است؟

*

گفته بودند آخر این ماه

عاشقش سر به زیر خواهد شد

گفته بودند با دلم هر شب

توبه کن! توبه، دیر خواهد شد

*

رمضان‌های بی‌شمار رسید

همه شب‌ها گذشت پی‌درپی

با خودم گفتم ‌اي دل بی‌درد

فرصت توبه می‌رود، پس کی؟

*

فکر این باش سال دیگر هم

رمضان می‌رسد ز راه اما

تو مگر می‌شوی عوض؟ هرگز

تو مگر توبه می‌کنی اصلا!

*

تو فقط فکر آمدن، رفتن

فکر در مسجدِ خدا بودن

فکر با اشک خود غریبه‌شدن

با همه شهر آشنابودن

*

چیست دیگر بگو که قلب تو را

به تأمل، به فکر وا دارد؟

تو گمان می‌کنی به راه آیی؟

مرگ باید تو را به راه آرد

*

ای دل، از حال خود مشو غافل

چهره با اشک خود معطر کن

فرصت گفت‌وگو کمی باقی است

خیز و فریاد توبه‌ای سر کن

 

جواد محمد زمانی

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 28 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

گریه میکنم

 

مانند طفل در به دری گریه میکنم

مثل گدای پشت دری گریه میکنم

 

اشک مرا زمان گدایی ندیده اند

این بار چون تو میگذری گریه میکنم

 

حالا که بین این همه مردم زیادیم

از این به بعد یک نفری گریه میکنم

 

حتی اگر مرا بزنی قول میدهم

با آب و تاب بیشتری گریه میکنم

 

تنبیه تو حواس مرا جمع میکند

من سالها ز خیره سری گریه میکنم

 

بار مرا کسی نخریده...تو می خری؟!

بار مرا بخر, نخری گریه میکنم

 

از چند جا شکسته پرم..ای شکسته بند!

از غصه شکسته پری گریه میکنم

 

این روزه ها به درد قیامت نمیخورد

دارم برای بی سپری گریه میکنم

 

آقا نیامد و دل ما همچنان شکست

پس پای سفره سحری گریه میکنم

 

جان همان که زائر بابا نشد مرا

یک کربلا ببر نبری گریه میکنم

 

علی اکبر لطیفیان

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 27 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

بس است.....

بر روی دست ماندن این بارها بس است

غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است ...

 

در لطف تو تحمل آه فقیر نیست ..

فیاض را صدای گرفتار ها بس است ...

 

این نفس مانع است ، خودت برطرف نما

بین من و تو چیدن دیوارها بس است

 

من بندگی ز ترس جهنم نمی کنم

بنده شدن بخاطر اجبارها بس است !

 

خیلی گناه می کنم و توبه می کنم ..

دیگر بس است .. اینهمه تکرار ها بس است

 

این بار را بخر .. که دگر راحتم کنی ...

بیهوده رفتن سر بازارها بس است ...

 

تو سفره را برای همه پهن می کنی

در مهربانی تو همین کارها بس است..

 

ما را بهشت هم نبر .. اما قبول کن

لبخند تو برای گنه کارها بس است ...

 

آری فقط حسین مرا رد نمی کند ...

از این به بعد رفتن دربارها بس است ...

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 26 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

وداع

وقت جدایی من و ماه صیام شد

یعنی غروب طلعت این بار عام شد

 

دارد بساط ماه خدا جمع می شود

آه درون سینه ی ما مستدام شد

 

توشه برای روز جزا برنداشتم!

فرصت گذشت و خوشه ی عمرم تمام شد

 

یادش به خیر ... سوز مناجات نیمه شب

وقتی که با خدا دل ما هم کلام شد

 

یادش به خیر ... لحظه ی افطار ... تشنگی

نام حسین گفتن ما التزام شد

 

دست ادب به سینه نهادم به سوی او

اشکم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد ...

 

... وای از دمی که خنده ی کوفی جماعتان

بر زخم بی شمار تنش التیام شد

 

هر کس به نوبه ی خودش از او بها گرفت

وقتی میان قتلگهش ازدحام شد ...

 

محمد فردوسی

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 25 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

همه را بخشیدی

 

پهن شد سفره ي احسان، همه را بخشيدي

باز با لطف فروان همه را بخشيدي

 

ابر وقتي كه ببارد همه جا مي بارد ،

رحمتت ريخت و يكسان همه را بخشيدي

 

گفته بودند به ما سخت نميگيري تو...

همه ديديم چه آسان همه را بخشيدي

 

يك نفر توبه كند با همه خو ميگيري

يك نفر گشت پشيمان همه را بخشيدي

 

اين گنهكاري امروز مرا نيز ببخش

تو كه ايام قديم ، آنهمه را بخشيدي

 

حيف از ماه تو كه خرج گناهان بشود

تو همان نيمه ي شعبان همه را بخشيدي

 

داشت كارم گره ميخورد ولي تا گفتم

" جان آقاي خراسان " همه را بخشيدي

 

بي سبب نيست شب جمعه شب رحمت شد

مادري گفت "حسين جان "همه را بخشيدي

 

علي اكبر لطيفيان

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 24 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

خداحافظی با رمضان

 

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

 

دهه آخر ماه اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

 

عیب چشم است اگر اشک ندارد،ور نه

سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز

 

کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم

یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز

 

گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است

او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

 

گریه ام صرف تهی بودن اشکم نیست

دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز

 

وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت

باز در نامه ی من جرم و خطا مانده هنوز

 

یک نفر بار زمین مانده ی ما را ببرد

کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز

 

هر قدر این فتنه گری رنگ عوض کرد ولی

دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز

 

تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است

رفت امروز ولی روز جزا مانده هنوز

 

هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی

همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز

 

علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 23 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا

من را هميشه خواندي و نشناختم تو را

از غصه ها رهاندي و نشناختم تو را

 

اين بنده‌ی اسير معاصي و نفس را

از درگهت نراندي و نشناختم تو را

 

بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی

با من هميشه ماندي و نشناختم تو را

 

بر خان رحمت و کرم و استجابتت

عمري مرا نشاندي و نشناختم تو را

 

شب هاي جمعه تو نمک اشک و روضه را

بر جان من چشاندي و نشناختم تو را

 

با رأفت و بزرگي و آقائيت مرا

تا کربلا رساندي و نشناختم تو را

 

یوسف رحیمی

 


 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا
[ 22 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

عرفه

دارد زمان توبه ما دیر می شود
بی توبه هم زمانه چه دلگیر می شود 

دارد دگر یواش یواش از نشانه ها
آن بنده جوان تو پیر می شود 

وقتی ز دست شب و روز است قدر من
قدر مسلمم آینه تسلیم می شود 

باید سراغ قافله عرشیان گرفت
ورنه هوای شهر نفس گیر می شود 

پیش شهید عشق چه سان سر کنم بلند
وقتی نگاه فاطمه تکثیر می شود 

اینجا هنوز وقت برای انابه هست
با یک اشاره بر لبم اکسیر می شود 

گاهی که خالصانه ترین گریه می کنم
تقدیر هم مؤید تغییر می شود 

حالا ز دست لیله قدر آمدیم و رفت
تکلیف چیست؟ بر تو چه تقدیر می شود؟ 

باید که راهی عرفه گردی ای رفیق
آنجا که معرفت به تقسیم می شود 

وقتی که از وقوف رَوی به مشعر الحرام
دل خود به خود به زمزمه تطهیر می شود 

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
 وقتی زمان مسلخ و تقصیر می شود 

دیگر صدای هلهله ها پس برای چیست؟
  آنجا که دفعتا پدرپیر می شود 

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
ذبح عظیم بانی تکبیر می شود 

**



موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه
[ 21 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

عرفه

چرا بكوي محبت نمي بري ما را
سبب زچيست نگارا نمي خري ما را

كبوتر حرمم ، گوشه قفس مردم
براي اوج گرفتن بده پري ما را

خدا كند به دلت مهر اين غلام افتد
به رنگ سرخ شهادت در آوري ما را

براي كشتن من حاجتي به خنجر نيست
تو قتل نفس نمودي به دلبري ما را

شاعر؟

****************

در پیشگاه قدسی تو ای خدای من
می دانم اینکه رنگ ندارد حنای من

از بس که توبه کردم و توبه شکسته ام
چنگی به دل نمی زند این توبه های من

با اینکه مُهر خاتمه خورده به نار تو
آزاد و خودسر است عنان هوای من

یا رب ببین که از سر تکرار معصیت
دیگر شکسته قبح معاصی برای من!

گر تو مرا رها کنی از دست می روم
بی لطف تو شود دل دوزخ سرای من

ای مالکی که فضل بریّه از آن توست
دستی بکش به روی سر بی نوای من

سوگند می خورم به مقام ربوبیت
جز آستان تو نبوَد التجای من

آن فطرسم که در پی قنداقه آمدم
یعنی شکسته بال و پر ربّنای من

امشب بیا به خاطر ارباب بی کفن
منّت گذار و درگذر از این خطای من

جان حسین ... روزی ما را رقم بزن
امضا نمای تذکره ی کربلای من

محمد فردوسی



موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه

برچسب‌ها: اشعار عرفه
[ 20 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

عرفه

 ای نگار عرفاتی لک لبیک حسین
چشمه ی آب حیاتی لک لبیک حسین

خط پیشانی تو مظهر وجه الهی
بس که مستغرق ذاتی لک لبیک حسین

ز ازل بندگیم نوکری خانه ی توست
حقاً ارباب صفاتی لک لبیک حسین

بین طوفان گنه غرق شدم کاری کن
ای که کشتی نجاتی لک لبیک حسین

کاش سر تا به قدم گریه شوم آب شوم
تو قتیل العبراتی لک لبیک حسین

باز از قافله کرب و بلا جا ماندم
کن عطا برگ براتی لک لبیک حسین

قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه

برچسب‌ها: اشعار عرفه
[ 19 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

عرفه

مانده در درد و رنج... درمانده
با دلی پرگناه آمده ام

این منم ؛ بنده ای خطاکارم
خسته و روسیاه آمده ام

این منم آنکه بعد مدت ها
عقل او یادی از جنون کرده

نوکری بد که با گناهانش
قلب ارباب خویش خون کرده

داد و فریاد میزنم اینجا
تا که شاید توجهت را جلب

بس که کردم گناه آخرسر...
...اندک اندک شدم قسی القلب

سفره گسترده و برای من
لقمه ای از کرم نمی آید

اشک من توی چشم زندانی ست
در دعا گریه ام نمی آید

سائلان را ز خانه رد کردن
تو خودت گفته ای که ننگین است

دست من سوی تو دراز شده
ما گدائیم، شغلمان این است

هرچه کردی گناه بود ای دل!
گاه با نیت ثواب اما...

آبرویم چو آب از کف رفت
خانه ات... خانه ات خراب اما...

من کبوتر ... سپید.... زاده شدم
که مرا غرق در سیاهی کرد

مهربان! با تمام این اوصاف
با من خسته دل چه خواهی کرد؟

پیمان طالبی

**



موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه

برچسب‌ها: اشعار عرفه
[ 18 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مبعث

 

انس اگر حكم براند به سخن حاجت نيست

ديده اگر بوسه بلد شد به دهن حاجت نيست

 

اين كه گويند من و او به يكي پيرهنيم

عين حق است و ليكن به بدن حاجت نيست

 

كفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست

ورنه آنقدر كه گويي به كفن حاجت نيست

 

از همين دور به يك ناله طوافت كردم

دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نيست

 

دل مگو پاره ي خون است كه در دست شماست

با دل ما به عقيقي زيمن حاجت نيست

 

تو وكيل مني اي دادرس جن و بشر

در صف حشر چو آيي تو ،به من حاجت نيست

 

مست وطناز، سر معركه باز آمده اي

خون مگر مانده كه با تيغ فراز آمده اي

 

سر پر نشئه ي ما شيشه ي پُر باده ي توست

اين هم از لطف تو و حسن خدا داده ي تو ست

 

من ز يك (اَدَّ بَني ربّي ِ) تو فهميدم

خلق جبرئيل امين مشق شب ساده ي تو ست

 

درس پس مي دهد اين طوطي آئينه پرست

من يقين كرده ام اين مرغ فرستاده ي توست

 

گردن جام نوشتند گناهي كه مراست

اين هم از خاصيت ساغر آماده ي توست

 

**

وصف قد تو محالي است كه من مي دانم

سرو، پيش تو نهالي است كه من مي دانم

 

ختم بر خير شود گردن آهوي نظر

ابرويت تيغ قتالي است كه من مي دانم

 

امر كردي كه تقيه ز سياهي بكند

ورنه خورشيد بلالي است كه من مي دانم

 

تو لبش بوسي و او پاي به دوش تو زند

اين علي مرد كمالي است كه من مي دانم

 

آمده تا كه مروري كند از درس ازل

وحي جبريل سئوالي است كه من ميدانم

 

پدر خاك چو گفتند به داماد رسول

نه فلك چرخ سفالي است كه من مي دانم

 

هر كجا هست دم از شير خدا بايد زد

چون به دخت تو جلالي است كه من مي دانم

 

 غرض از هر دو جهان قامت بالاي تو بود

غرض از خلق علي، خلقت زهراي تو بود

 

كيستي اي كه مرا تازه تر از هر نفسي

 چيستي اي كه مرا روشني پيش و پسي

 

من به پابوس تو از راه دراز آمده ام

شب محياست بده زلف به دستم قبسي

 

دشمن شير خدا نيز به پاكي برسد

گر مطهر شود از آب مضاعف نَجَسي

 

مگرش سامري آواز در آرد ورنه

گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسي

 

يا بزن با دم خود يا به دم تيغ علي

يسَّرَ الله طريقا بِكَ يا ملتَمَسي

 

تو نبوغ ازلي، طيف خلايق ماتت

انبيا كاسه به دستان صف خيراتت

 

چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده اي

بر سر معركه بس رهزن ايمان شده اي

 

نيمه شب آمده اي دردكشان موي فشان

اين چه وقت است كه غداره كش جان شده اي

 

بايد امروز رخت سرخ تر از مِي ميشد

چون كه تو حاصل مستي امامان شده اي

 

سعي در پوشش خود كم بكن اي شمس جلي

بسكه پر نوري، از اين فرش نمايان شده اي

 

امرت از روز ازل برهمگان واجب شد

پاسدار حرمت شخص ابو طالب شد

 

مست و شبگرد شدم كيست بگيرد مارا

مستحق شررم، كيست دهد صهبا را

 

دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا

باز تكراركني قافيه ليلا را

 

با علي غار برو، با دگري غار مرو

محرم خَشيتِ الله مكن ترسارا

 

چهارده سال اگر داشت علي اعلا

حق نمي داد تو را سروري دلها را

 

آن كه در مهد، تو را خواند زآياتي چند

بعد از اين نيز بر سر دوش تو بلند

 

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي

كه نبي شد پسر آمنه، ماه عربي

 

بعثتي كرد كه ابليس طمع كرد به عفو

رحمتي كرد كه خاموش شود هر غضبي

 

بعثتي نيز رسول غم يحيي دارد

جاي حيدر شده همراه بر او زِين ِاَبي

 

خوش رَوي اي پسر فاطمه اما به خدا

طاقت زينب تو نيست كمي بي ادبي

 

ترسم اين بار اگر گوش به خواهر ندهي

خون كند چوب يزيدي ز تو دندان و لبي

 

چون كه جان مي دهد امروز ز تب كردن تو

چه كند زينب تو با سر دور از تن تو

 

محمد سهرابي

 

 
******************
 
 
اشعار مبعث حضرت رسول(ص) - علی اکبر لطیفیان

 

شصت و سه سال

 

عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است

مجنون ترین صحابی دوران نوشته است

 

این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی ست

دست مرا برای گریبان نوشته است

 

از دست اختیار تو راه فرار نیست

این جبر را خدات به پامان نوشته است

 

مانند تو امیر، فقط یک نفر ،ولی

مانند من اسیر فراوان نوشته است

 

شکر خدا که نام مرا اعتبار تو

سلمان نوشته است مسلمان نوشته است

 

نام تو را به آب طلا دست کردگار...

...بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است

 

کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان

اصلاً خدا برای تو قران نوشته است

 

امشب قلم زدند پریشانی مرا

با تو رقم زدند مسلمانی مرا

 

قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده

توحید را نشان زمین و زمان بده

 

قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات

این مرده های روی زمین را تکان بده

 

قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر

اندازه ی شعور پرم آسمان بده

 

آخر چقدر قوم پسر دار میشوند

دختر به دست دامن این مادران بده

 

جز با صدای عشق مسلمان نمیشوم

پس لطف کن خودت درِ گوشم اذان بده

 

قرآن بخوان و بگو که خدا واحد است و بس

هرکه ادلّه خواست، علی را نشان بده

 

تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست

تنها دلیل روشنی راه تو علی ست

 

ای همسر خدیجه،خدیجه فدای تو

قربان مهربانی لحن صدای تو

 

پایین بیا ز کوه، دخیلی بیاورند

دست توسل همگان بر عبای تو

 

امشب فرشته ها همه پرواز می کنند

اطراف آستانه ی غار حرای تو

 

از این به بعد چشم تمام قنوت ها

ایمان می آورند به یا ربّنای تو

 

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو

از این به بعد ملک و مکان زیر پای تو

 

یک بال هیچ وقت به جایی نمیرسد

قران برای توست علی هم برای تو

 

احمد شدی ،کتاب شدی ،مصطفی شدی

حالا تمام دار و ندار خدا شدی

 

امشب که تاج نور نشاندند بر سرت

خالیست ای نبی خدا جای مادرت

 

آن بانویی که زحمت بسیار میکشید

تا این که این زمانه ببیند پیمبرت

 

این افتخار بس که خدیجه است خانمت

این اعتبار بس که بتول است دخترت

 

ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومّت

دیدار روی فاطمه معراج دیگرت

 

غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود

هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت

 

هرجا که پا نهادی و هر جا که سر زدی

دیدی علی امیر نجف را برابرت

 

فکر برادری؟ چه کسی بهتر از علی

از این به بعد شاه ولایت برادرت

 

از این بعد شیر خدا آفتاب توست

مهر علی تمامی دین کتاب توست

 

شصت و سال زندگیت مهربان گذشت

با کیسه های وصله ایِ آب و  نان گذشت

 

شصت و سال زندگیت بین کوچه ها

در بنده ی خدا شدنِ این و آن گذشت

 

گاهی میان دورترین خانه ی زمین

گاهی میان دورترین آسمان گذشت

 

گاهی کنار سفره ی بیوه زنان شهر

گاهی کنار خاطره ی کودکان گذشت

 

وقت نزول ، حضرت خاکی نشین شدی

وقت صعود، ردّ تو از بیکران گذشت

 

آن روزها که شعب ابیطالبی شدی

ایام درد بود ولی همچنان گذشت

 

ای آنکه زندگی تو خرج نجات شد

ای آنکه زندگی تو با مردمان گذشت

 

برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن

این زندگی سرد بشر را نگاه کن

 

یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند

یک عده ای ندیده اویس قَرَن شدند

 

از خانواده ام  همه عبد الله شما

از خانواده ات همه آقای من شدند

 

تو پیر خانواده ،بزرگ قبیله ای

محصول زندگانی تو پنج تن شدند

 

یک عده زینب و علی و فاطمه شدند

یک عده ای حسین شدند و حسن شدند

 

بعد تو دختر تو و زینب کنار هم

مشغول کار بافتن پیرهن شدند

 

یک عده بچه های تو پاره جگر، ولی

یک عده بچه های تو پاره بدن شدند

 

این کشته ها تمام جگر گوشه ی توأند

یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند

 

«یا مصطفاه » این تن پامال را ببین

این کشته ی فتاده به گودال را ببین

 

علی اکبر لطیفیان

 

******************
 
 
اشعار عید مبعث - رحمان نوازنی
 

رسول حجاز

 

آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد

در زیر پای مرد خدا جا نماز شد

 

کعبه خودش میان جماعت به صف نشست

آمد امام قبله و وقت نماز شد

 

دریاچه های آتش نمرود خشک شد

باران گرفت و خاک زمین دل نواز شد

 

کم کم نگاه رود به دریا رسیده بود

چون پستی و بلندی دنیا تراز شد

 

آئینه ای که قدّ خدا ایستاده بود

پا بر زمین نهاد و زمین سرفراز شد

 

دیگر خدا برای زمین نامه می نوشت

با آن کبوتری که رسول حجاز شد

 

امشب همه به خاطر روی گل علی

صَلّوا علی النّبی و صلّوا علی علی  

 

خورشید مکه آمد و صبح خدا دمید

آری هوا خنک شد و مکه نفس کشید

 

آن روز اگر هوای زمین پر شد از بهشت

عطر محمّدی خدا داشت می وزید

 

عطری که بر جبین عرق کرده ی تو بود

عطری که از عصاره ی خورشید می چکید

 

گل آن قدر هوای تو را کرده بود که

کِل می کشید پیش تو جامه می درید

 

فریاد می کشید که صلّوا علی النبی

هی جامه می درید که خیر البشر رسید

 

آری خدا بهانه عشق تو را گرفت

که این همه برای تو پروانه آفرید

 

امشب فقط به خاطر روی گل علی

صلوا علی النبی و صلوا علی علی

 

ای ابروان گنبدیت معبد خدا

لبخند تو نشانه خوش آمد خدا

 

تنها فرشته ای که پر و بال می زنی

بر آسمان سبزترین گنبد خدا

 

تنها محمدی که قدم می زنی خودت

بین حیاط خلوتی احمد خدا

 

آری سر کلاس نبوت فقط تویی

آقای انبیاء خدا، ارشد خدا

 

لبخند مهربان تو و ناز اخم تو

هر دو نشانه ای است ز جزر و مد خدا

 

با سجده های سبز نمازت رسیده است

گلدسته های بندگیت تا قد خدا

 

دستان سبز توست که ما را رسانده است

امشب به پای بوسی این مشهد خدا

 

امشب فقط به خاطر روی گل علی

صلوا علی النبی و صلوا علی علی

 

یک شب خدا قلم زد و طرح تو را کشید

یک طرح بی نظیر به شکل خدا کشید

 

تا آفتاب بُرد قلم موی خویش را

آن گاه نقش روی تو را از طلا کشید

 

موی تو را کشید و به والیل لب گشود

تا روز روشن آمد و شمس الضحی کشید

 

اسماء خویش را به سر و روی طرح ریخت

آن گاه جلوه کرد و تو را مصطفی کشید

 

تبریک گفت بر خودش و حسن خلقتش

و هی تو را به رشته ی مدح و ثنا کشید

 

یک آینه به دست تو داد و برای تو

یک فاطمه کنار تو و مرتضی کشید

 

دل تنگ صحبت تو شده بود که خدا

دست تو را گرفت و غار حرا کشید

 

امشب فقط به خاطر روی گل علی

صلوا علی النبی و صلوا علی علی

 

قلبت میان قلب علی اعتکاف داشت

چشمت همیشه در پی زهرا طواف داشت

 

این رد سینه چاکی عشق علی توست

کعبه اگر به سینه خود یک شکاف داشت

 

کعبه خودش برای خودش کعبه گاه داشت

کعبه خودش میان نجف یک مطاف داشت

 

او ماه فاطمه است که در اوج آسمان

با یازده ستاره خود ائتلاف داشت

 

یوسف علی است، یوسف مصری غلام او

او هم به صف نشست و به دستش کلاف داشت

 

این روز و شب از اول خلقت برای یک

ذره  ز خاک پای علی اختلاف داشت

 

امشب فقط به خاطر روی گل علی

صلوا علی النبی و صلوا علی علی

 

عطر بهار آمد و پروانه جان گرفت

قدری نفس کشید و ره آسمان گرفت

 

مردی رسید عاطفه باران شد این زمان

خنجر ز دست و پنجه دختر کُشان گرفت

 

شد عاقبت به خیر زمین با رسیدنش

گرچه به طول عمر زمین ها زمان گرفت

 

در کوچه های درد خدا پرسه می زند

شاید که مردی آمد و  از او نشان گرفت

 

باید که شعر ناب تو  را با علی سرود

تا از علی به نام تو یک لقمه نان گرفت

 

یادش بخیر خانه آتش گرفته اش

آن خانه ای که شعله زخم زبان گرفت

 

یادش بخیر پشت در افتاد بر زمین

و ناله ای که در نفس آسمان گرفت

 

امشب فقط به خاطر روی گل علی

صلوا علی النبی و صلوا علی علی

 

رحمان نوازنی

**

بر گرفته از وبلاگ حسینیه

 

 
******************
 
 
اشعار عید سعید مبعث حضرت رسول(ص) - سید محمد حسین حسینی

 

امروز قلب عالم و آدم حرای توست

این کوه نور شاهد حرف خدای توست

 

مکه دگر برای بزرگیت کوچک است

فریاد کن رسول که دنیا برای توست

 

اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول

قران بخوان امین که همین آشنای توست

 

لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند

وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست

 

خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند

یعنی تمام تکیه عالم عصای توست

 

بعد از هزار سال دگر میشناسمت

وقتی که جای جای دلم رد پای توست

 

فریادتان تمام زمین را گرفته است

امروز هر چه میشنوم از صدای توست

 

  سید محمد حسین حسینی

 



موضوعات مرتبط: عید مبعث
[ 17 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مبعث

اي لهجه ات ز نغمه ي باران فصيح تر

لبخندت از تبسم گلها مليح تر

 

بر موي تو نسيم بهشتي دخيل بست

يعني نديده از خم زلفت ضريح تر

 

اي با خداي عرش ز موسي کليم تر

با ساکنان فرش ز عيسي مسيح تر

 

وقتي سوال مي شود از بهترين رسول

از نام تو چه پاسخي آيا صحيح تر؟

 

با ديدن تو عشق نمکگير شد که ديد

روي تو را ز چهره ي يوسف مليح تر

 

تو حسن مطلع غزل سبز خلقتي

حسن ختام قصه ي ناب نبوتي

 

 بر چهره ي تو نقش تبسم هميشگي

در بين سينه ات غم مردم هميشگي

 

دريايي و نمايش آرامشي ولي

در پهنه ي دل تو تلاطم هميشگي

 

در وسعتي که عطر سکوت تو مي وزد

باراني از ترانه، ترنم هميشگي

 

با حکمت ظريف تو ما بين عشق و عقل

سازش هميشگي و تفاهم هميشگي

 

خورشيد جاودانه ي اشراق روي توست

سرچشمه ي «مکارم الاخلاق» خوي توست

 

تکرار نام تو شده آواز جبرئيل

آگاهي از مقام ،تو اعجاز جبرئيل

 

تا اوج عرش در شب معراج رفته اي

بالاتر از نهايت پرواز جبرئيل

 

مثل حرير روشني از نور پهن شد

در مقدم «براق» پر باز جبرئيل

 

مداح آستان تو و دوستان توست

بايد شنيد وصف شما را ز جبرئيل

 

سرمست نام توست بزرگ فرشتگان

پير غلام توست بزرگ فرشتگان

 

در آسمان عرش تمام ستاره ها

بر نور با شکوه تو دارند اشاره ها

 

چشم تو آينه ست؛ نه، آيينه چشم توست

بايد عوض شود روش استعاره ها

 

شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو

داده ست آبرو به تمام هزاره ها

 

عيسي کشند و غمزده ناقوس ها ولي

نام تو زنده است بر اوج مناره ها

 

گلواژه اي براي هميشه است نام تو

«ثبت است بر جريده ي عالم دوام تو»

 

سيد محمد جواد شرافت

 

 
*****************


موضوعات مرتبط: عید مبعث
[ 16 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 54 55 56 57 58 ... 62 صفحه بعد